امروز آدینه بود و من هم فارغ از فعالیتهای حکومتی و فرمانروایی داشتم یک روز تعطیل قشنگ رو میگذروندم. اولش گفتم یه کم ورزش و نرمش کنم و وزنه بزنم. ولی بعضی وقتا از بس زور میزدم، چشام تار میشد و جایی رو نمی دیدم. بعد از یک نرمش حسابی و صبحانه مفصل، برای کسب آرامش تصمیم گرفتم به پارک مقر فرمانروایی سری بزنم و احوالی از درختان و حیوانات بگیرم. از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون وجود اینهمه سبزه و گل و درخت و نغمه پرندگان من را سر شوق آورد و زدم زیر آواز... *بقیه در ادامه مطلب* از پارک فرمانروایی سری به کتابخونه پادشاه اعظم زدم. اما هر چی گشتم کتاب نخونده پیدا نکردم، ظاهرا همشونو یه...